♥وبلاگ من و نی نی جونم که مامان سایا فداشه♥♥وبلاگ من و نی نی جونم که مامان سایا فداشه♥، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
مامان سایامامان سایا، تا این لحظه: 29 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

من و نی نی بدون بابایی

55-اولین و آخرین پست سال نود و پنج

سلام... نمیدونم واقعا باید از کجا شروع کنم... اگه بگم کاش تکنولوژی نبود خب خیلی حرف خوبی نیست... اما وقتی میبینم بیشتر دوستایی که اینجا بودن دیگه از نوشته هاشون خبری نیست ناراحت میشم چه روزای خوبی بود... دلم خیلی خیلی واسه اون روزا تنگ شده... نمیدونم شاید حرفای نیش دار بعضیا باعث شد یه مدت برم که خیلی خیلی طولانی شد... اما در هر صورت خواستم بگم دلم میخواد بازم اون روزای خوب برگردن خوشحالم که بعضیاتون هنوزم هستید... هنوزم میبینم عکسای قشنگتون ناراحت میشم وقتی میبینم خیلیاتون دیگه وبلاگتونم بستید... اما واسه همتون یه دنیا عشق و سلامتی آرزو میکنم امیدوارم که خیلی زود به هرچی که دوست دارید برسید... ...
20 اسفند 1395

54-زندگي بايد باشه

گوشيمو برميدارم....دارم سرچ ميكنم....بهو يادم مياد يه وبلاگ داشتم....سريع آدرسشو وارد ميكنم و ميبينم واااااي هنوزم هست...مطالبشو ميخونم....نظرات....و يكم كه ميگذره ميگم اين همه احساس كار منه؟نه مگه ميشه؟چقدر حس خوب....چقدر آدماي پاك و بي ريا كنارم بودن....دلم واسشون تنگ شده....دوس دارم از همشون باخبر باشم اما نميشه....من اينروزام حتي نميتونم يه نگاه توي قاب شيشه اي اتاقم بندازم....عوض شدم...خودم،مسيرم،هدفم،ولي هنوزم همون دختر پر احساس قبلم....چقدر دلم واستون تنگ شده...راستي خوبيد؟      
8 تير 1394

اومدم😊

بالاخره در زندگی هر آدمی ، یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده ... مدتی مانده ؛ قدمی زده و بعد اما بی هوا غیبش زده و رفته ... آمدن و ماندن و رفتن آدم ها مهم نیست ... اینکه بعد از پایان رابطه ، روزی روزگاری ... در جمعی حرفی از تو به میان بیاید ، آن شخص چگونه توصیف ات می کند مهم است ... اینکه بعد از گذشت چند سال ، بعد از تمام شدن احساس تان به هم ، چه ذهنیتی از هم دارید ، مهم است ... اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی ... اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است ... به عنوان یک آدم خوب از تو یاد می کند یا بد؟ می گوید بچه ای و رفتارهای کودکانه داری ، یا نه ، منطقی هستی و می شود روی دوستی ات حساب کرد؟ می گوید دوست خوبی بودی برایش یا مه...
16 بهمن 1393

52

چشامو ؛ می بندم میخوام هر چی غصه است بمیره که تو خواب ؛ یکی از تنم عطرتو پس بگیره نمیشه ؛ نمیشه عزیزم ؛ نمیـدونی عشقت چقدر سینه سوزه چه سخته ؛ آدم چشم به تاریکی شب بدوزه همیشه ؛ همیشه شبا این حال و روزا خیره به عکست این شده کارم دیگه طاقت ندارم دلم میخواد یه جایی اونور دنیا خودمو جا بذارم آخه عادت ندارم تو که نباشی خوابم نمیره خیلی دلم میگیره فراموشم نمیشه خاطرهامون واسه من خیلی دیره … یه آدم چقدر طاقت غصه داره چجوری ، میشه خنده روی لبام پا بذاره دوباره ، دوباره به جایی ، رسیدم که با هیشکی حرفی ندارم نباشی ، من هیچ حسی به روز برفـی ندارم نمیخوام ، بباره شبا این حال و روزا خیره به عکست این شده کارم دیگه طاقت ندارم ...
17 شهريور 1393

51-یکسالگی وبلاگ من♥

من زمانی که شروع کروم به نوشتن وبلاگم هیچ وقت فکر نمیکردم که دوستای خوبی مثل شما نصیبم بشه!اون دسته از مهربونایی که بدون هیچ منتی نگران من میشن و حال من براشون مهمه واقعا وقتی شما هستید و بی منت کنار لحظه های من هستین چرا بخوام ناراحت بشم؟ یه زمانایی آدما احتیاج دارن باشن از محیط و زندگی اطرافشون دور باشن...من واقعا ممنونم که توی این یک سال کنارتون بودم باهام بودین تو غم و شادیام محبتای شما هیچ زمان فراموش نمیشن!ولی فقط بگم که روزانه های من در قالب این میشه که ماهیانه یکبار آپ میکنم... سخته دور بودن از شما و لطفتون به خودم ...ولی مجبورم هرکسی دوست داشت شمارشو بزاره من باهاش در ارتباط باشم.... یکسالگی نوشته هام مبارک♥ ...
2 اسفند 1392