♥وبلاگ من و نی نی جونم که مامان سایا فداشه♥♥وبلاگ من و نی نی جونم که مامان سایا فداشه♥، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
مامان سایامامان سایا، تا این لحظه: 29 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

من و نی نی بدون بابایی

اومدم😊

بالاخره در زندگی هر آدمی ، یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده ... مدتی مانده ؛ قدمی زده و بعد اما بی هوا غیبش زده و رفته ... آمدن و ماندن و رفتن آدم ها مهم نیست ... اینکه بعد از پایان رابطه ، روزی روزگاری ... در جمعی حرفی از تو به میان بیاید ، آن شخص چگونه توصیف ات می کند مهم است ... اینکه بعد از گذشت چند سال ، بعد از تمام شدن احساس تان به هم ، چه ذهنیتی از هم دارید ، مهم است ... اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی ... اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است ... به عنوان یک آدم خوب از تو یاد می کند یا بد؟ می گوید بچه ای و رفتارهای کودکانه داری ، یا نه ، منطقی هستی و می شود روی دوستی ات حساب کرد؟ می گوید دوست خوبی بودی برایش یا مه...
16 بهمن 1393

52

چشامو ؛ می بندم میخوام هر چی غصه است بمیره که تو خواب ؛ یکی از تنم عطرتو پس بگیره نمیشه ؛ نمیشه عزیزم ؛ نمیـدونی عشقت چقدر سینه سوزه چه سخته ؛ آدم چشم به تاریکی شب بدوزه همیشه ؛ همیشه شبا این حال و روزا خیره به عکست این شده کارم دیگه طاقت ندارم دلم میخواد یه جایی اونور دنیا خودمو جا بذارم آخه عادت ندارم تو که نباشی خوابم نمیره خیلی دلم میگیره فراموشم نمیشه خاطرهامون واسه من خیلی دیره … یه آدم چقدر طاقت غصه داره چجوری ، میشه خنده روی لبام پا بذاره دوباره ، دوباره به جایی ، رسیدم که با هیشکی حرفی ندارم نباشی ، من هیچ حسی به روز برفـی ندارم نمیخوام ، بباره شبا این حال و روزا خیره به عکست این شده کارم دیگه طاقت ندارم ...
17 شهريور 1393
1